شنبه 88 فروردین 22 , ساعت 7:21 عصر
سلام امروز شنبه است شنبه ای با یک دلنگی بزرگ . وقتی بعد از عید باز به اینج برگشتم همه ی دنیا به من فقط نه می گفتند ،کسی حتی حاضر نبود یک جواب مثبت به من بدهد تنها خدا بود که به هنوزبه من نه نگفته بود آری خدا ... تنها یک جای را داشتم که اشک ها و درد و دل هایم را برایش ببرم آن هم خدا بود اما نمی دانم در آن پنجشنبه چه گذشت بر من که باز در امتحانش شکست خوردم حال دیگر چشمانم هم مرا در گریه کردن یاری نمی کنند ای خدا.. دیگر رویم نمی شود سرم را رو به آستانش بلند کنم من امروز محتاج کمکیم تا کسی به من بگوید که با خود چه کنم آخر من جز خدا کسی را ندارم شما از خدا بخواهید که من را ببخشد الهی من لی غیرک
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|